رفتن آقاجون به سرزمین وحی
عزیز دلم امیر نازم دیروز آقاجون حمید با یه دنیا امید و آرزو و کوله باری از التماس دعا گفتن اطرافیان عازم سرزمین وحی شد. درسته که دوریش برامون خیلی خسته ولی به امید اومدنش لحظه هارو می شمریم. آقاجونت ساعت 2:30 سوار اتوبوس حامل زائرین شد و به سمت فرودگاه حرکت کرد. ماهم با اشک چشممون بدرقه اش کردیم. تازه تو توی اتوبوس هم رفتی و با آقاجون خداحافظی کردی. آخه مامانی آقاجون خیلی دوستت داره و تا لحظه آخر فقط می گفت مواظب امیر باشین. خب آقاجون رفت و ما هم با خاله مریم به سمت خونمون حرکت کردیم .آخه عموسیامک رفته مالزی و خاله جون با نی نی توی راهش اومده خونه ما. موقعی هم که اومدیم خونه دیدیم مامان جون مهمون داره دختر خالش عزت خانوم با دختر برادرش مائده خانم اومده بودند. خلاصه شب هم کله پاچه درست کردیمو با مهمانها و عمو آرش که بعداً به جمع ما اضافه شد خوردیم. راستی امروز مامان زهرا و عمه دریه هم رفتند مشهد .آخه عمه دریه عضو باشگاه شده و برای انجام مسابقات باید به مشهد می رفتن. ان شاءاله که زیارتشون قبول باشه.
اینم اون عکسی که با آقاجون موقع رفتن گرفتی
این عکسو قبل از اینکه بریم بدرقه آقاجون توی خونه گرفتی
این یکی رو هم با آقاجون گرفتی
اینم با بابایی و دایی مهدی
تو و آقاجون