مروری بر چند روز گذشته
سلام عزیزم تا اونجا نوشتم که جنابعالی به اداره مامانی اومدی . اما این ماجرا به همون یه بار ختم نشد و صبح روز بعد دوباره با قیاقه اشکبار شما روبرو شدم و اصلاً نتونستم طاقت بیارم. تند تند لباساتو تنت کردمو با خودمون بردیمت . خاله مریم هم باهامون بود. خلاصه تمام ساعت کاری پیش من بودی و الهی شکر اذیتم نکردی. همکارام به خصوص خانم مقتدری که تو اونو مریم جون صدا می کنی حسابی باهات بازی کردندمنم یه ست پلیسی برات خریدم تا باهاش بازی کنی و حوصله ات سر نره. خلاصه ظهرم که رفتیم خونه عمو آرش و مامان جونم خونه بودند.مامان زهرا عمه دریه هم فرداش اومدند و دیگه از لحاظ تو خیالم راحت شد. شبم برای دیدنیشون به خونشون رفتیم . زحمت کشیده بودن برای شما دو تا اسباب بازی خوشکل و برای مامان هم یه شال خوشکل آورده بودند. دستشون درد نکنه. پنج شنبه شب هم دایی مهدی و غزل اومدند خونمون و بعد که رفتند خاله مریم زنگ زدو گفت که عمو سیامک هم تاساعت 11 از مالزی به خونه میرسه. خلاصه همه مسافرا به مقصد رسیدندو خاله مریم و نی نی توراهیش هم به خونه آقاجون رفت(آخه خونشون در حال ساخته) راستی برای آقاجون که مکه هست آشم درست کرده بود. جمعه شب هم خاله مریم و عموسیامک آمدند خونمون. عموسیامک هم برات از مالزی یه ارگ آورده بود و برای مامان و بابا هم تی شرت .دستش درد نکنه. در ضمن عکس سوغاتی هاتم در اسرع وقت برات می ذارم.