امیرمحمد امیرمحمد ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
آندیاآندیا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

امیرمحمد نفس مامان و بابا

مروری بر چند روز گذشته

1390/8/19 7:36
998 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم تا اونجا نوشتم که جنابعالی به اداره مامانی اومدی . اما این ماجرا به همون یه بار ختم نشد و صبح روز بعد دوباره با قیاقه اشکبار شما روبرو شدم و اصلاً نتونستم طاقت بیارمziba. تند تند لباساتو تنت کردمو با خودمون بردیمت . خاله مریم هم باهامون بود. خلاصه تمام ساعت کاری پیش من بودی و الهی شکر اذیتم نکردی. همکارام به خصوص خانم مقتدری که تو اونو مریم جون صدا می کنی حسابی باهات بازی کردندniniweblog.comمنم یه ست پلیسی برات خریدم تا باهاش بازی کنی و حوصله ات سر نره. خلاصه ظهرم که رفتیم خونه عمو آرش و مامان جونم خونه بودند.مامان زهرا عمه دریه هم فرداش اومدند و دیگه از لحاظ تو خیالم راحت شد. شبم برای دیدنیشون به خونشون رفتیم . زحمت کشیده بودن برای شما دو تا اسباب بازی خوشکل و برای مامان هم یه شال خوشکل آورده بودند. niniweblog.comدستشون درد نکنه. پنج شنبه شب هم دایی مهدی و غزل اومدند خونمون و بعد که رفتند خاله مریم زنگ زدو گفت که عمو سیامک هم تاساعت 11 از مالزی به خونه میرسه. خلاصه همه مسافرا به مقصد رسیدندو خاله مریم و نی نی توراهیش  zibaهم به خونه آقاجون رفت(آخه خونشون در حال ساخته)  راستی برای آقاجون که مکه هست آشم درست کرده بود. جمعه شب هم خاله مریم و عموسیامک آمدند خونمون. عموسیامک هم برات از مالزی یه ارگ آورده بود و برای مامان و بابا هم  تی شرت .دستش درد نکنه. در ضمن عکس سوغاتی هاتم در اسرع وقت برات می ذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

daee mehdi
10 آبان 90 11:18
axe manam dar asrae vaght bezar ta baghie hal konan


اگه به زندایی نگفتم ای دایی شیطون
mahsa
15 آبان 90 8:49
salam amir joon webloge zibaee darin merc
مامان پارسا
15 آبان 90 8:51
سلام صفحه جالبی دارید من همیشه نگاهش میکنم پسر نازی هم دارید خدا حفظش کنه


مرسی ممنون از لطفتون