امیرمحمد امیرمحمد ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
آندیاآندیا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

امیرمحمد نفس مامان و بابا

به یاد مادر

1390/8/19 7:33
1,521 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی. سلام پسر گلم. الان که شروع به نوشتن این متن کردم خیلی دلم گرفته. آخه دوباره به یاد مامان جون رفته پیش خدا افتادمniniweblog.com. بابایی که رفت باشگاه و توهم خوابیده بودی . یه دفعه یادم افتاد به اون روزهایی که مامانم بودو ....... سیل اشکم سرازیر شد ناراحتولی چه فایده. هرچی فکرش و می کنم واقعاً بدون مادر زندگی کردن یعنی فاجعه.خلاصه عقده دلم رو خالی کردم و از خدا خواستم که همیشه نور به تربتش بباره. آخه واقعاً بهترین مامان دنیا بودقلب و حالا بدون اون ....... کاش باورم می شد. امیر مامان اونشب که بارون میومد بهت گفتم دعاکن عزیزم تو هم دستای کوچولوتو گرفتی بالا قهرو گفتی خدایا مامان جون رفته پیش خدارو برامون بیارولی.....منم همراه باران باریدم.از هر عزیزی که این مطلب و می خونه عاجزانه می خوام که قدر مادرهاتون رو بدونید تا یه روزی حسرت روزهای گذشته رو نخورید.دل شکسته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

daee mehdi
22 آبان 90 11:15
lala lala bekhan madar dobare sher lalaee bezar ehsas konam madar ke pishe man haminjaee sokootet talkho sangine mese on shere ghamgine je migoft ay delam khoone lala lala gole poone lala lala gole azar che ghamgine dele madar lala lala gole poone dele doshman az oo khoone
هدیه
1 آذر 90 10:20
ای کاش می تونستم کاری کنم که لااقل یکم از غم دوری مامانیتو کم کنم ولی....اما مرجان،مهدی و مریم عزیزم بدونید که ما در کنار شماها هستیم و هنوز هم بعداز گذشت 20ماه از اون روزای غم انگیز اشکامون با یادآوریش بی اختیار می ریزن.خدا خیلی بزرگه عزیزم و قطعا مامانیت یکی از بهترینها بود.روحش سرشار از آرامش


مرسی عزیزم مطمئنا ما بدون شماها و مهرو محبتتون هیچ وقت نمی تونستیم این مصیبت عظیم رو فراموش کنیم.
daee mehdi
8 آذر 90 10:15
mamnoon hedye jan ishala ke shoma va khanevadatoon hamisheo hame hal shad bashid
mehdi
27 اردیبهشت 91 10:29
وای بر من گر شبی بی یاد تو خوابم برد وای بر من گر خوشی آن روز شوم یادم برد وای بر من چون جدا کردم زدستم دست تو آن شب آخر که دیدم من من لبان مست تو وای بر من چون که بستم چشم تو با دست خویش من نمیدانستم آن شب میروی راحت زپیش وای بر من گر برم روزی تورا از یادخود آرزویم این شده من را ببر همراه خود