امیرمحمد امیرمحمد ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
آندیاآندیا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

امیرمحمد نفس مامان و بابا

موسسه استعدادیابی دوستداران کودک

  سلام عزیز دلم. امروز 18 دی 1390 مصادف با اولین روزیه که شما قراره وارد محیط آموزشی بشی.آره امروز قراره به مرکز استعدادیابی دوستداران کودک بری . من مطمئنم تو خیلی با استعداد هستی و آینده درخشانی در انتظارته. عزیز دل مامانی چون من سرکار بودم خاله مریم زحمت کشیدن و شمارو آماده کردن. کلی سفارش کردم گفتم می خوام پسرم حسابی خوشتیپ باشه. عکس امروزم در اسرع وقت می ذارم. من می دونم که تو در آینده برای من و بابایی و بقیه خانواده باعث افتخار می شی.       ...
23 دی 1390

تفریح با بابایی

سلام مامانی. واقعاً معذرت می خوام که خیلی وقته نتونستم مطالب سایتو آپ کنم ولی امشب تصمیم گرفتم یک پست به وبلاگ اضافه کنم.و ماجرا از این قرار بود. پنج شنبه همین هفته صبح که رفتی پیش آقاجون چون آقا جون کار داشت بابا زودتر اومد دنبالت و بعد از اینکه بابا کارای مربوط به شرکتشو انجام داد با هم به پارک آزادی رفتید.کلی بازی کرده بودی و کلی بهت خوش گذشته بود.مرسی بابایی که امروزو برام ساختی راستی از یکشنبه هم باید به مرکز استعدادیابی بری و ..... راستی مریم جون (همکار مامانی) روزی که به دیدنی ماهان خاله مریم رفته بود برای شما هم یک بن بن بن خریده دستش درد نکنه.امشب که باهات کار می کردم دیدم که پسرم حسابی باهوش و با استعداده. امیرم برات آینده ای پر از...
16 دی 1390

ماهان به دنیا اومد

سلام من دوباره اومدم اما این دفعه با یه خبر داغ. امیرمحمدم بالاخره بعد از یه انتظار نسبتاً طولانی پسرخاله ماهان هم به دنیا اومد. یه پسر خاله ریزه میزه و ناز نازی. خلاصه 9/9/90 یه تاریخ به یاد موندنی برای خانواده ما شد. دیروز خاله مریم از بیمارستان مرخص شدو بردیمش خونه الهی شکر حال هردوتاشون خوبه. ماهانم خیلی آرومه فقط وقتی گرسنه اش می شه بیدار میشه . حالا به محض اینکه یه عکس خوشکل ازش گرفتم براتون می ذارم.امیرمحمدم شما خیلی ماهان رو دوست داری هرکی زنگ می زنه بهش می گی من پسرخاله دارم. تازه مواظبی کسی بهش دست نزنه. اون روز می گفتی ما با هم خواهریم. منم گفتم نه عزیزم برادرید.......خدارو شکر دیگه خیالم راحت شد. حالا دیگه یکی به جمعمون اضافه ...
17 آذر 1390

امیر در طبیعت

مورخ 31/6/90 منو تو و بابایی رفتیم اطراف شیراز برای کوهنوردی. الهی قربونت برم پسرم فکر کنم اندازه کل عمرت پیاده روی و کوهنوردی کردی و خم به ابرو نیاوردی. فقط آخراش دیگه خسته شده بودی. عکساشو  برای تو و هر بیننده ای که این وبلاگو بازدید می کنه می ذارم اینجا اول راهیم دنبال بابایی می رفتی بالا اینجا کنار آب عکس گرفتیم   اینجا هم خار رفته بود توی دستت اینجا هم تصمیم گرفتی سنگ بندازی تو آب  اینجا هم که تو ژستی اینم یه عکس با مامانی اینجا هم ...
16 آذر 1390

معرفی خانواده امیرمحمد

این بابا داووده این بابا داووده     این آقاجون اکبره(معلومه وقتی کوچیک بوده شیطون بوده)     این آقاجون حمیده   این عمو داریوشه       اینم دایی مهدی   این مامان زهراست       این مامان جون رفته پیش خداست   این عمو آرشه داره میره سربازی(کازرون) این خاله مریمه   این عمه دریه است(اصفهان) اینم زن...
16 آذر 1390

شعری از خودم تقدیم به امیرمحمد

امیرمحمد نازم این شعری که توی ادامه مطلب می بینی مامان برات گفته. امیدوارم خوشت بیاد گل ناز قشنگ توی خونـه ام                           عزیزم نازکــــم یکی یه دونــــم تویی معنای عشق جــاودانی                           تو محبوبی تو اکــــسیر جـــوانی وجودم با وجودت خورده پیوند                ...
12 آذر 1390